به مناسبت بای
هوای شهر تو دگر به بغض گریه می دهد ترحمی که داشتی ز بطن لحظه می رود
نگاه کن ببین مرا چه ساده باورم که باز قلم برای تو ز دل به سمت برگه می رود
همیشه فکر می کنم که دیر عاشقت شدم تو سیب خورده بودیو حوا چه حسته می رود
کدام راه دیده ای که نقطه ی شروع آن مسافری نشسته ، در خیال راه می رود
دلم دوباره غصه شد کنار دفتر ترم تمام شعر های او تو را نشانه می رود
غبار راه را بشوی که می روم بهار من شکوفه ای بزن، خزان چه عاشقانه می رود
[ چهارشنبه 21 دی ماه سال 1390 ] [ 9:25 PM ]
برای خواندن سایر مطالب به وبلاگ زیر بروید: